فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فرمان بر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فَرمان بَر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
مطیع و تسلیم شده و رام شده. (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد: به سرسبزی شاه روشن ضمیر به نیروی فرهنگ فرمان پذیر. نظامی. ز بهر آن که باشد دستگیرش به دست اندربود فرمان پذیرش. نظامی. نگاریداز آن کلک فرمان پذیر سگی مرده بر روی آن آبگیر. نظامی. - فرمان پذیر شدن، فرمان بردن و اطاعت کردن: شد آن بت پرستنده فرمان پذیر فرستاد بت را به دانای پیر. نظامی (اقبالنامه ص 57). - فرمان پذیر گشتن، فرمان پذیر شدن: سریری ز گفتار صاحب سریر بدان داستان گشت فرمان پذیر. نظامی. اگر خواندشان داور دورگیر به رفتن نگشتند فرمان پذیر. نظامی. رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود
مطیع و تسلیم شده و رام شده. (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد: به سرسبزی شاه روشن ضمیر به نیروی فرهنگ فرمان پذیر. نظامی. ز بهر آن که باشد دستگیرش به دست اندربود فرمان پذیرش. نظامی. نگاریداز آن کلک فرمان پذیر سگی مرده بر روی آن آبگیر. نظامی. - فرمان پذیر شدن، فرمان بردن و اطاعت کردن: شد آن بت پرستنده فرمان پذیر فرستاد بت را به دانای پیر. نظامی (اقبالنامه ص 57). - فرمان پذیر گشتن، فرمان پذیر شدن: سریری ز گفتار صاحب سریر بدان داستان گشت فرمان پذیر. نظامی. اگر خواندشان داور دورگیر به رفتن نگشتند فرمان پذیر. نظامی. رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود